دانلود آلبوم کامل موسیقی متن سریال ولایت عشق اثر بابک بیات و محمد اصفهانی
دانلود آلبوم کامل موسیقی متن سریال ولایت عشق
اثر بابک بیات و دکتر محمد اصفهانی
( اشعار : فصیحالزمان شیرازی | دعبل خزایی | اکبر آزاد | پیام پارسا )
( موسیقی : بابک بیات | با صدای دکتر محمد اصفهانی | همخوانی گروه کُر )
( آلبوم موسیقی متن سریال ولایت عشق / پخش از شبکه ۱ سیما – سال ۱۳۷۹ )
( دانلود با کیفیت عالی از مرجع تیتراژ ایران )
آلبوم موسیقی سریال ولایت عشق شامل ۱۵ قطعه می باشد.
آهنگسازی تمامی قطعات : بابک بیات
با صدای : محمد اصفهانی و همخوانی گروه کُر صدا و سیما
***
ترک لیست :
۱ – خم می
۲ – ولایت عشق ۲
۳ – ولایت عشق ۳
۴- ولایت عشق ۴
۵ – ولایت عشق ۵
۶ – ولایت عشق ۶
۷ – ولایت عشق ۷
۸ – ولایت عشق ۸
۹ – ولایت عشق ۹
۱۰ – شعر عربی
۱۱ – مرگ آفتاب
۱۲ – ولایت عشق ۱۲
۱۳ – ولایت عشق ۱۳
۱۴ – ولایت عشق ۱۴
۱۵ – هستی تویی
***
متن آهنگ خم می :
( شعر از فصیحالزمان شیرازی )
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
متن آهنگ مرگ آفتاب :
( شعر از اکبر آزاد ( شعر عربی از دعبل خزایی ) )
و قبرٌ بطوسٍ یا لَها مـن مُصـیبهٍ ألَحَّت على الأحشـاءِ بالزَّفَراتِ
إلى الحشـرِ حتّـى یبعثَ اللهُ قائماً یُفرِّجُ عنّـا الهـمَّ والکُرُبـاتِ
عاشق عشق به هوای تو شد
کشته رضا به رضای تو شد
حنجره ها خون آلود است
قصه همین است تا بوده است
زهری چالاک در اقیانوس
ماه را کشتند در یک کابوس
نیلوفر در خواب مرداب
شمع کشته شود در مرگ آفتاب
تیغ هراسی بر رگ عشق
رود مصیبت در رگ عشق
برج کبوتر خالی نیست
منظره جز ویرانی نیست
خانه خراب است شیون او
شب زده ها و فصل خسوف
مزرعه هاشان تشنه ی رود
ظلم وستم با ابر کبود
بیداری سنگین است
زخم عشق با یادش شیرین است
در مسلخ می پوشم عریانی
تیغش از خون دل رنگین است
متن آهنگ هستی تویی :
( شعر از پیام پارسا )
بشکن سبوی باده را مستی تویی هستی تویی
در این سرای نیستی هستی تویی مستی تویی
تو آفتاب هشتمین سر چهارده عدد
بیدار کن خواب مرا از وحشت این دیو و دد
بنگر که از هفت آسمان جایی فرا سوی زمان
نوری هبوط می کند در غربت این لا مکان
بنگر که دریا خون شده فواره ها گلگون شده
لیلای بی دل را ببین از عشق تو مجنون شده
در این غروب واپسین از چتر خورشید یقین
نور حقیقت می چکد بر خاک مشکوک زمین
فریاد و بانگی می رسد عالم سکوت می کند
از هیبتش سلطان دهر آسان سقوط می کند
آدم هراسان می شود محشر نمایان می شود
از تاول آئینه ها خورشید گریان می شود
تقدیر ما در دست توست زنجیر بر دستان ما
ما را رها کن از عدم هستی بده بر جان ما